شرقی غمگین...

خجالت می کشم که به رُخَم بکشند..

شرقی غمگین...

خجالت می کشم که به رُخَم بکشند..

شبانه روزم می گذرد به وقت گذرانی در کمد لباس هایش...

روز ها که پایش را از خانه بیرون می گذارد، می دانم چه قدر دلبری می کند برایِ دلکِ بیچاره ی خیلی ها اما ،اندیشه ی واهی را برای همین وقت ها گذاشته اند دیگر...می گویم هرچه نباشد آخر خودش مال من استُ خیالش مالِ دیگران...

دستی به لباسِ مردانه اش کشیدم و کمی بوییدمش........

نگاهی انداختم...

نگاهِ من همانا و آغاز خودزنی همانا...

مویِ سرخِ تابدارِ بلند...

چه دلبر بود...

لباسش را به رختِ تظاهر آویزان کردم....

رویِ پا بند نبودم...

"رویِ پا بند نبودم" حق جمله رو ادا نمی کند...؛نمی تواند...

نگاهم به آئینه خورد...

مثل " آئینه در آئینه"

موهایِ پسرانه ی کوتاهِ سیاهم...

می دانستم اخر روزی گیسوان پریشان کسی دل می رباید از او...

می دانستم ُ دست رویِ دست گذاشته بودم...

آخرش رفتُ ........

  • سا مِح

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی