شرقی غمگین...

خجالت می کشم که به رُخَم بکشند..

شرقی غمگین...

خجالت می کشم که به رُخَم بکشند..

می دانستم باید بروم...

می دانستم او هیچگاه از نبودِ من دلگیر یا ناراحت نخواهد شد..

می دانستم که او گیرِ نفهمی افتاده است...

که اگر نمی دانستم محال بود لحظه ای به بی او بودن فکر کنم....

می دانستم دلم چه می خواهد...

دلم "منِ سابق" را می خواست که رفته بود..

هیهات...

چه دیوانه وار بودم....

از در که بیرون رفتم... همه جا خودم را دیدم.... در شیشه ی تک تک مغازه ها "منِ سابق" را دیدم...

آخ که اگر دیوانه نمی خواندند مرا، هزاران بار شیشه ی تک تک مغازه ها را بغل کرده بودم....

احساسِ دلتنگی عمیق می کردم...

چون ....

بی "او" شده بودم

بی "او"ً و بی "منِ سابق"...

می دانی چه دردی دارد؟

  • سا مِح

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی